• تاریخ انتشار : 1400/11/07 - 12:57
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 222
  • زمان مطالعه : 2 دقیقه

برگزاری جشن بازنشستگی عفت امام جمعه سرپرستار مهربان و خوش سابقه بیمارستان بهرامی

جشن بازنشستگی عفت امام جمعه سرپرستار مهربان و خوش سابقه بیمارستان بهرامی با حضور اساتید، پرستاران و کارکنان بخش اداری برگزار شد.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران بیمارستان کودکان بهرامی، جشن بازنشستگی عفت امام جمعه سرپرستار مهربان و خوش سابقه بیمارستان بهرامی با حضور اساتید، پرستاران، و کارکنان بخش اداری برگزار شد. به همین مناسبت مصاحبه ای با او انجام شد. متن مصاحبه به این شرح است:

خود را معرفی بفرمایید:

عفت امام جمعه هستم. متولد یک فروردین 1341 در شهر گلپایگان. تحصیلاتم کارشناس پرستاری است.

در چه بیمارستان هایی و در چه بخش هایی کار کردید؟

طرح خود را در بیمارستان امام حسین گلپایگان در بخش های داخلی زنان، جراحی زنان، جراحی مردان و با سمت سر پرستار سپری کردم و سپس با سمت کارشناس مربی در دانشکده پرستاری گلپایگان مشغول به خدمت شدم.  پس از تقریبا ۸ سال خدمت به تهران منتقل و از آن زمان تا پایان بازنشستگی در بیمارستان کودکان بهرامی در بخش های جراحی، داخلی یک و داخلی دو، و در آخر درمانگاه و با سمت سرپرستار انجام وظیفه کردم.

چه خاطراتی از زمان خدمت خود دارید؟

در بخش داخلی و جراحی که تازه ادغام شده بود کار می کردم. یک پسربچه 8 ساله که بیمار خون بود خیلی به من لطف داشت و از من می خواست داروهایش را تزریق کنم. یک بار از من پرسید: خاله می توانم یک سوال از شما بپرسم؟

گفتم: بله.

گفت: چرا لباس شما اینقدر تیره است؟

گفتم: خب این لباس را برای ما طراحی کرده اند.

گفت: توروخدا بگویید این لباس هایتان را عوض کنند. خیلی تیره است و در روحیه ما تأثیر بدی می گذارد.

نکته ی ظریفی که در حرف این کودک وجود داشت، توجه به بحث روانشناسی رنگ در پوشش کادر پرستاری است. و نشان می داد چقدر توجه به رنگ ها در روح و روان آدم ها تأثیرگذار است. خیلی خوب می شود اگر در رنگ لباس کارکنان پرستاری، تجدید نظر شود. از رنگ های شاد برای طراحی لباس پرستارانی که با کودکان کار می کنند استفاده شود.

خاطره دیگر اینکه، من همیشه وقتی برای بیماران رگ گیری می کردم، سر به سرشان می گذاشتم و می گفتم: مگه درد داشت؟ آنها هم می گفتند: بله درد داشت. یکبار برای یک بچه 6 ساله رگ گیری می کردم. وقتی تمام شد از او پرسیدم: درد داشت؟

گفت: بله.

گفتم: من که نفهمیدم!

گفت: اگه می خوای بفهمی چیه، یکبار به خودت بزن تا بفهمی درد یعنی چی!

از آن موقع به بعد دیگر آن جمله را فراموش کردم و نگفتم چون آن بچه احساسش را به من منتقل کرد.

  • گروه خبری :
  • کد خبر : 206456

0 نظر برای این مقاله وجود دارد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *